سفارش تبلیغ
صبا ویژن
احترام دانشمند عمل کننده به علمش، مانند حرمت شهیدان و راستان است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :39
بازدید دیروز :72
کل بازدید :49688
تعداد کل یاداشته ها : 370
04/1/31
1:2 ع
موسیقی

ابن شهر آشوب گوید: وقتی امیرمؤمنان علیه‏السلام بر عمرو بن عبدود دست یافت او را ضربت نزد و نکشت، او به علی علیه‏السلام دشنام داد و حذیفه پاسخش داد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ای حذیفه ساکت باش، خود علی سبب درنگش را خواهد گفت. آن گاه علی علیه‏السلام عمرو را از پای درآورد. چون به حضور رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسید پیامبر رسید پیامبر سبب را پرسید، علی علیه‏السلام عرضه داشت: او به مادرم دشنام داد و آب دهان به صورتم افکند، من ترسیدم که برای تشفی خاطرم گردن او را بزنم، از این رو او را رها کردم،چون خشمم فرو نشست او را برای خدا کشتم. [1] .
علامه مجلسی رحمة الله گوید: صبحگاهی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مسجد آمد و مسجد از جمعیت پر بود، پیامبر فرمود: امروز کدامین شما برای رضای خدا از مال خود انفاق کرده است؟ همه ساکت ماندند، علی علیه‏السلام گفت: من از خانه بیرون آمدم و دیناری داشتم که می‏خواستم با آن مقداری آرد بخرم، مقداد بن اسود را دیدم و چون اثر گرسنگی را در چهره او مشاهده کردم دینار خود را به او دادم. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: رحمت خدا بر تو واجب شد.
مرد دیگری برخاست و گفت: من امروز بیش از علی انفاق کرده‏ام؛ مخارج سفر مرد و زنی را که قصد سفر داشتند و خرجی نداشتند هزار درهم پرداختم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم ساکت ماند. حاضران گفتند: ای رسول خدا، چرا به علی فرمودی: رحمت خدا بر تو واجب شد و به این مرد با آنکه بیشتر صدقه داده بود نفرمودید؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: مگر ندیده‏اید که گاه پادشاهی خادم خود را که هدیه ناچیزی برایش آورده مقام و موقعیتی نیکو می‏بخشد و از سوی خادم خود را که هدیه ناچیزی برایش آورده مقام و موقعیتی نیکو می‏بخشد و از سوی خادم دیگرش هدیه بزرگی آورده می‏شد ولی آن را پس می‏دهد و فرستنده را به چیزی نمی‏گیرد؟ گفتند: چرا، فرمود: در این مورد همچنین است؛ رفیق شما علی دیناری را در حال طاعت و انقیاد خدا و رفع نیاز فقیری مؤمن بخشید ولی آن رفیق دیگرتان آنچه داد همه را برای معاندت و دشمنی با برادر رسول خدا داد و می‏خواست بر علی بن ابی‏طالب برتری جوید، خداوند هم عمل او را تباه ساخت و آن را وبال گردن او گردانید. آگاه باشید اگر با این نیت از فرش تا عرش را سیم و زر به صدقه می‏داد جز دوری از رحمت خدا و نزدیکی به خشم خدا و در آمدن در قهر الهی برای خود نمی‏افزود. [2] .
علی علیه‏السلام فرمود: گروهی خدا را از روی رغبت پرستیدند و این عبادت تاجران است. گروهی خدا را از روی ترس و بیم پرستیدند و این‏عبادت بردگان است،و گروهی خدا را از روی شکر و سپاسگزاری پرستیدند و این عبادت آزادگان است. [3] .
و فرمود: خدایا، من تو را از بیم عذاب و طمع رثوابت نپرستیدم، بلکه تو را شایسته بندگی دیدم و پرستیدم. [4] .
و فرمود: دنیا همه‏اش نادانی است جز مکانهای علم، و علم همه‏اش حجاب است جز آنچه بدان عمل شود، و عمل همه اش ریا و خودنمایی است جز آنچه خالص (برای خدا) باشد، و اخلاص هم در راه خطر است تا بنده بنگرد که عاقبتش چه می‏شود. [5] .
عمل اگر برای غیر خدا باشد، وزر و وبال صاحب آن است و اگر انفاق به نیت فخر و مباهات باشد، نصیب سگان و عقابان است. در این زمینه حکایت لطیفی را که دمیری در کتاب «حیاة الحیوان» آورده بنگرید:
امام علامه ابوالفرج اصفهانی و دیگران حکایت کرده‏اند که: فرزدق شاعر مشهور به نام همان بن غالب، پدرش غالب رئیس قوم خود بود، زمانی مردم کوفه را قحطی و گرسنگی سختی رسید، غالب پدر فرزدق مذکور شتری را برای خانواده خود کشت و غذایی از آن تهیه کرد و چند کاسه آبگوشت برای قومی از بنی‏تمیم رستاد و کاسه ای هم برای سحیم بن وثیل ریاحی که رئیس قوم خود بود فرستاد. سحیم کسی است که در شعر خود گفته بود:
«من مردی شناخته شده و خوشنام و با تجربه و کاردانم، هرگاه عمامه بر سر نهم مرا خواهید شناخت» و حجاج هنگامی که برای امارت کوفه وارد کوفه شد در خطبه خود به این شعر تمثل جست.
وقتی ظرف غذا به سحیم رسید آن را واژگون ساخت و آورنده را کتک زد و گفت: مگر من نیازمند غذای غالب هستم؟ اگر او یک شتر کشته من هم شتری می‏کشم. میان آنان مسابقه شتر کشی راه افتاد، سحیم یک شتر برای خانواده خود کشت و صبح روز بعد غالب دو شتر کشت، باز سحیم دو شتر کشت و غالب در روز سوم سه شتر کشت، باز سحیم سه شتر کشت و غالب در روز چهارم صد شتر کشت. سحیم چون آن اندازه شتر نداشت دیگر شتری نکشت اما آن را به دل گرفت.
چون روزهای قحطی سپری شد و مردم وارد کوفه شدند، بنی‏ریاح به سحیم گفتند: ننگ روزگاررا متوجه ما ساختی، چرا به اندازه غالب شتر نکشتی و ما آمادگی داشتیم که به جای هر شتری دو شتر به تو بدهیم. سحیم چنین عذر آورد که شترانشدر دسترس نبودند، آن گاه سیصد شتر پی‏کرد و به مردم گفت: همی بخورید. این حادثه در دوران خلافت امیر مؤمنان علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام اتفاق افتاد،از آن حضرت درباره حلال بودن خوردن آنها فتوا خواستند، حضر حکم به حرمت کرد و فرمود: این شتران نه برای خوردن کشته شده‏اند و از کشتن آنها مقصودی جز فخر و مباهات در کار نبوده است. از این رو گوشت آنها را در زباله دان کوفه ریختند و خوراک سگان و عقابان و کرکسان گردید. [6] و [7] .

پی نوشت ها: 
[1] مستدرک الوسائل220:3 به نقل از مناقب. 
[2] بحار الانوار41:18. 
[3] نهج‏البلاغه، خطبه237. 
[4] بحارالانوار41:14. 
[5] سفینة البحار 401:1 ماده خطر. 
[6] حیاة الحیوان 222:2 ذیل «فرع». 
[7] نقل از امام علی بن ابی‏طالب علیه‏السلام، ص757-754.